جدول جو
جدول جو

معنی سنگین ده - جستجوی لغت در جدول جو

سنگین ده
از توابع دهستان ناتل رستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگین دل
تصویر سنگین دل
بی رحم، سخت دل، دل سخت، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ نَ / نِ)
از سنگ ساخته شده. سنگین:
رزبان آمد با حمیت و با کینه
خونشان افکند اندر خم سنگینه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ)
مرادف سنگدل. (آنندراج). سخت دل. بی رحم. قسی القلب:
چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبار
گفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان.
فرخی.
بربند موی وحلقۀ زرین گوش تو
سنگین دلان حلقۀ خضرا گریسته.
خاقانی.
به بر گرچه سیمند سنگین دلند
به سنگین دلان زین سبب مایلند.
نظامی.
پری پیکر نگار پرنیان پوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش.
نظامی.
زهی اندک وفا و سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربانست.
سعدی.
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غماز است نتواند نهفتن بوی را.
سعدی.
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست.
حافظ.
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش.
حافظ.
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پیش مشعلی از چهره برافروخته بود.
حافظ.
نخواهد ماند صائب دانه ای در خرمن هستی
اگر گردون سنگین دل به این دستور میگردد.
صائب (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
کسی که بتأمل و تانی کار کند. (غیاث) (آنندراج) :
بیستون را تیشه ام در حملۀ اول گداخت
نیست با من نسبتی فرهاد سنگین دست را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ)
حالت سنگین دل. سخت دلی:
که چون بی شاه شد شیرین دلتنگ
بدل برمیزد از سنگین دلی سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ خَ کَ دَ)
سخت و شدید شدن. گران شدن:
سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران
میشد گر از شکستن دلها صدا بلند.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگین شدن
تصویر سنگین شدن
احساس گرانی در خود کردن کرخ شدن اعصاب شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگین دلی
تصویر سنگین دلی
سنگدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگین دل
تصویر سنگین دل
سخت دل بیرحم ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگین بر
تصویر سنگین بر
جرثقیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
متحجّرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
Ossified
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
fossile
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سنگ دستی برای خرد کردن برخی چیزها مثل نمک و دیگر مواد
فرهنگ گویش مازندرانی
دعای کاری و محکم
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
osificado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
পাথরযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
окаменелый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
verknöchert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
окостенілий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
skamieniały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
石化的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
ossificado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
پتھر بن چکا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
กระดูกตาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
ossificato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
liwe liwe
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
taşlaşmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
石化した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
מאובן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
골화된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
terfosilisasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
हड्डी जैसा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سنگی شده
تصویر سنگی شده
versteend
دیکشنری فارسی به هلندی